بوسعيد مهنه در حمام بود

شاعر : عطار

قايميش افتاد و مرد خام بودبوسعيد مهنه در حمام بود
جمع کرد آن جمله پيش روي اوشوخ شيخ آورد تا بازوي او
تا جوامردي چه باشد در جهانشيخ را گفتا بگو اي پاک جان
پيش چشم خلق ناآوردنستشيخ گفتا شوخ پنهان کردنست
قايم افتاد آن زمان در پاي اواين جوابي بود بر بالاي او
شيخ خوش شد، قايم استغفار کردچون به ناداني خويش اقرار کرد
پادشاها، کارسازا ، مکرماخالقا، پروردگارا ، منعما
هست از درياي فضلت شب نميچون جوانمردي خلق عالمي
وز جوانمردي ببايي در صفاتقايم مطلق تويي اما به ذات
شوخ ما با پيش چشم ما ميارشوخي و بي‌شرمي ما در گذار